ردکردن این
سریال The Walking dead

نقد سریال مردگان متحرک؛ قسمت 3 تا 5 فصل دهم

همانطور که در نقد قسمت اول به آن اشاره کردم مسئله مواجه قرون وسطایی با نجواگران صرفاً یک مقدمه و در حد شعار بود و در 5 قسمت هیچ اثری از این مدل برخورد در مواجه با زامبی ها دیده نشد. یعنی صرفاً برای شروع فصل دهم و نشان دادن ترس زنده ها از نجوا گران از این حرکت بهره گرفته شد و در ادامه در هر کدام از درگیری ها حتی یکبار هم به همان روش ما چیزی ندیدیم، انگار تمام آن امتحان کردن ها و نشان دادن ها که بنظر می آمد مدت طولانی است که حلقه زندگان در تلاش هستند تا این روش را به اعضا آموزش دهند صرفاً یک بازی بوده است.

فصل دهم سریال مرگان متحرک به دو بخش اصلی تقسیم شده است. بخش نجوا گران که قابل تحمل هستند و خصوصاً بازی خوب شخصیت آلفا و قسمت دیگر آنرا مجموعه ای از  زندگان که به شدت خسته کننده هستند تشکیل داده اند. شاید بعضی ها این روش و ادامه داستان را دوست داشته باشند، ولی من چند تا فک ارائه می دهم که نشان می دهد بخش داستانی همانند چند فصل اخیر کاملاً توخالی و ضعیف هست و حالت آب بستن به خود پیدا کرده است. اولیش را که در همان اول مقاله توضیح دادم، مسئله حرکت قرون وسطایی ( واقعاً عبارت دیگه ای برای توصیف این حرکت خنده دار به ذهنم نمی رسد ) ، در کنار این حرکات برخورد بزرگسالانه جودیث واقعا اعصاب خورد کن هست. دادن دیالوگ هایی که به سن و موقعیت شخصیت نمی خورد کار اشتباهی است که بارها در این سریال با آن مواجه بودیم . درست است که جودیث یادگار ریک می باشد و مثلاً نویسندگان به دنبال آن هستند تا بلکه یاد و خاطره شخصیت اصلی داستان را که به شکل عجیب و غریب از داستان حفظ کرده اند را زنده کنند و بگویند جودیث همانند برادرش کارول و پدرش ریک بسیار فهمیده و دقیق عمل می کند حتی در سن کودکی . اما این زمانی پذیرش دارد که برای دیگر شخصیت های کودکانه داستان هم صحت داشته باشد، مثلاً برای همین کارول که کلا با این سریال بزرگ شده است. زمانی که هم سن و سال جودیث بود فقط یک همراه کودکانه در سریال بود و نه چیز بالاتری و فصل به فصل شخصیت و اخلاق کارول نیز وسیع تر و قوی تر می شد. نه اینکه یکدفعه از همان ابتدا بوعلی سینایی برای خودش باشد!! کافیه به دیالوگ در راه هلیتاپ قسمت چهارم جودیث توجه کنید ، باور کنید خود ریک هم چنین فصاحت کلامی نداشت!!! من نمی گویم نمیشود کودکی فهمیده باشد ولی در حد چنین دیالوگ هایی آنهم برای یک کودک نهایت هشت و نه ساله!!!

بخش دیگر بیان کردن مشکلات عظیم و از هم پاشیدگی چرخه زندگی و تمدنی هست که برای آن سالها زحمت کشیدن و خیلی ها به خاطر تحقق آن کشته شده اند. ولی به یکباره همه چیز به هم میریزد و انسان ها دیگر تحمل یکدیگر را ندارند. اگر این فروپاشی در فصل قبل هم وجود داشت باور پذیر بود. یعنی مثلاً بگوییم کشته شدن ریک و تلاش او برای اینکه وحدت کامل بین همه ی قلمرو ها ایجاد کند و حتی عناصر نیگان را هم در جامعه ای که ایده آل فرزندش کارول بود را در جامعه بپذیرند با شکست مواجه شد و این شروع فروپاشی آن تمدنی شکل نگرفته بود، با ادامه داستان و نحوه مواجه سریال با گذر زمان کاملاً وارونه جلوه می دهد و نشان میدهد همه چیز بر وفق مراد است و مشکلی وجود ندارد و در فصل قبل همه خوشحال و شاد هستند این جماعت مدتی قبل با بدترین نوع خشونت یعنی نیگان مواجه شده اند و به اصطلاح آب بندی شده بودند. که نجوا گران با یک قتل عام دسته جمعی غم بزرگی را به این جامعه تحمیل می کند.

اما آنطور که در قسمت های فصل دهم وجود دارد انگار این فروپاشی ربطی به آن غم بزرگ ندارد ، حداقل غالب این شخصیت ها عزیزی را در آن قتل عام از دست ندادند و دلیل چنین ری اکشن هایی عجیب است. بگذریم از مدل ورود نجواگران و اسارت آن عده و کشتن همه به جزء پزشک. شاید متوجه منظور من شده باشید. مثلاً زمانی که ریک و دار و دسته آنها دچار مشکلات جدی شدند و چند تا از شخصیت های اصلی آن ها توسط نیگان کشته شدند . این غم کاملاً توجیه پذیر و مدل ربط دهی آن به دیگر قلمرو ها و متحد کردن آن ها از سوی ریک کاملاً قابل پذیرش تر از این چیزی که الان می بیینم . یه حالت سردرگم و شیر و تو شیر در داستان گویی برای مواجه با غم و مشکلات در این فصل وجود دارد. یعنی شما دقیقاً نمی تونی ربط را در بین این همه به هم ریختگی پیدا کنید. و از همه بدتر شخصیت دریل که داره نابود و نابود تر میشه. شخصیت دوست داشتنی با آن کاراکتر مرموز خودش داره تبدیل به جیسس فصل های گذشته می شود. شخصیت ها یک به یک دارند هویت خود را از دست می دهند.

برخورد روسای قلمروها با مسئله نجوا گران باز خودش از عجایب، یعنی همه ی شخصیت های ساده داستان این مسئله را که نجوا گران به قلمروهایشان حمله کرده اند را متوجه شدند الا شخصیت های اصلی و بدنبال توجیه کردن آن هستند که کار نجوا گران نبوده است. یا برخورد عجیب با یکی از نجواگران که بدنبال نابود کردن ذخایر آب آشامیدنی هست و او دستمالی برای کمک رسانی به این نجوا گر که مقام گاما را از آلفا دریافت کرده بود، میدهد. یا برخورد بخشی از سفینه فصایی درست در مکان تسلط نجواگران و کمک و یاری رساندن زندگان برای حل این مسئله از همه عجیب تر حضور همه قلمرو ها در مدت زمان بسیار کوتاه می باشد. میدانید یکجا داستان زمان را به شدت جلو میبرد طوری که انگار دو تا کوچه با هم فاصله دارند و گاهی چنان کشش می دهد انگار از شهری به شهر دیگر قرار است کوچ کنند. بنظرم نویسندگان اساساً اصل فاصله مکانی استاندارد برایشان اهمیت ندارد و به اقتضای شرایط کم و زیاد می شود. یا خود همین سفینه سقوط کرده، اصن چی بود این وسط!!! آیا حکم امداد غیبی برای دادن بهانه ای دست نجوا گران برای سهم خواهی بیشتر و افزایش قلمرو خودشان  و در نهایت نابودی زندگان را داشت ؟!!! بنظرم نهایت خلاقیت نویسنده همین بوده است که یکجوری تنشی ایجاد کند تا داستان پیش رود. اما بنظر می رسد پس از 5 قسمت قرار است واقعا درگیری اصلی بین نجوا گران و گروه زندگان شکل گیرد و باید منتظر قسمت بعد و نحوه برخورد شخصیت های اصلی داستان با این حرکات نجواگران بود. نکته ای را بیان کنم ؛ من به شخصه از علاقمندان جدی مردگان متحرک خصوصاً فصل های ابتدایی هستم.ولی واقعا سازندگان این اثر دارند سریالی که جر بهترین ها بوده را تبدیل به یک سریال ساده و کلیشه ای و سطح متوسط هالیوود می کنند که حتی ارزش نقد را نیز ندارد. اگر برای فصل های اول و قدرت داستان گویی نویسندگان می شد ساعتها نوشت و لذت برد، الان فقط باید با چندین و چند علامت سوال پرسید چرا؟؟؟؟ همانند فصل آخر سریال بازی تاج و تخت که تمام لذت فصل های گذشته را به یکباره نابود کرد و چنانی تلخ بود که هنوز که هنوز بشدت عصبانی هستم از پایان بندی آن. 

منبع

بیشتر بخوانید

هنوز نظری ثبت نشده،نظر خود را ثبت کنید!


افزودن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site is protected by reCAPTCHA and the Google Privacy Policy and Terms of Service apply.