ردکردن این
فیلم Triangle

نقد فیلم Triangle : نمایش بی نظیر بازی ذهن

فیلم Triangle

کارگردان : کریستوفر اسمیت

هزینه ساخته : 12 میلیون دلار

سال ساخت : 2009

بازیگران : ملیسا جورج ، لیام همسور ، مایکل دورمن ، راشل کاراپی

امتیاز منتقدین : 80 روتن ، 53 متاکریتیک ، محبوبیت IMDB : 6.9

خلاصه داستان : 

مسافران قایق بادبانی با شرایط جوی اسرارآمیزی روبه رو شده و قایق آنها غرق میشود ، آنها برای نجات خود وارد کشتی که در نزدیکی آنهاست میشوند. اما …

فیلم Triangle

فیلم مثلث یا Triangle از آن دسته فیلم هایی است که واکنش های کاملاً متفاوتی را به خود اختصاص می دهد. عده ای بشدت از ساخت و پرداخت چنین فیلمی لذت میبرند و عده ای هم از شدت خسته شدن شاید فیلم را ببندند و ادامه آنرا نگاه نکنند.

همیشه یکی از اختلافات بین منتقدین و حتی فیلمبازان حرفه ای این بوده است که آیا محتوای رمزآلود و دارای گره های فلسفی و روانکاوانه به زیبایی فیلم کمک می کند و یا اساساً رسالت فیلم صرفاً سرگرمی است و باید مخاطب عام از دیدن فیلم لذت ببرد. فیلم مثلث تلاش کرده است که هر دو دید را پوشش دهد ولی در نگاه مخاطب عام شاید جایگاه خوبی پیدا نکند. اگر شما از آن دست طرفداران فیلم های رمزآلود فانتزی باشید که درگیر شدن در چرایی های داستان را دوست دارد. از دیدن فیلم لذت خواهید برد و در اعماق اندیشه های نهفته در فیلم محو خواهید شد. و اگر بدنبال فیلم فلسفه گونه میگردید این فیلم خوراک بسیار خوبی برای ذهن پرسشگر شما خواهد بود. البته برای مخاطب عام که شاید مطالعه ای در زمینه نگاه نویسنده این اثر نداشته باشد، سردرگمی و حتی زدگی نسبت به فیلم را ایجاد خواهد کرد.

بگذارید قبل از اینکه وارد خود فیلم شویم از اندیشه نویسنده سخن بگوییم او به راستی دنبال بیان چه حقیقتی است. اگر این مسئله روشن شود آنموقع بهتر می توانیم قضاوت کنیم که این فیلم به رسالت خودش عمل کرده است یا نه!

ذهن و دورهای باطل ذهن محوریت اصلی این فیلم نامه است. ذهن انسان دائم در حال تصویر سازی و چرخش است. ایجاد توده ای از افکار که به سرعت نور در حرکتند و من را تشکیل می دهند. ” من ” ساخته شده حلقه ای از تفکرات است. تفکراتی که دائماً در طول زندگی تکرار و تکرار و تکرار می شوند. حقیقتاً انسان نمی داند که این تصورات کی و چه زمانی و به چه شکل ایجاد شده اند، زمانی که متوجه می شود فقط و فقط درگیری را می بیند، یعنی شروع لوپ و چرخش مکرر را نمیداند از کجاست تلاش و تقلا برای رسیدن به شروع آن می کند. ولی بی نتیجه است. انسان درگیر هزاران تفکریست که مداوم در حال تکرار شوندگی و چرخش هستند و انسان اسیر نوعی لوپ در ذهن خود است.

فیلم Triangle

انسان از يك پايگاه دروني به زندگي وصل نيست. با زندگي غريبه است. زندگي نمي‌كند بلكه دنياي دروني خود را تكرار مي‌كند و آن را به حساب زندگي مي‌گذارد و اين دنياي دروني يك دنياي گسسته و غيرمرتبط است.

محمد جعفر مصفا – کتاب رابطه

نمی‌دانم آیا متوجهٔ ریشهٔ مسأله شدی؟! از طریق درك این معنا كه همهٔ ما انسان‌ها فطرتی مشترك و غیر متعین هستیم؛ آنگاه به وسیلهٔ سنجش‌ها و قیاس‌های مبتنی بر تعین‌های خیالی، توهمی و اعتباری، هر یك برای خویش «من»، «هویت» و «خود»ی متصور می‌شویم كه اسباب رنج و بدبختی ما است؛ عامل خسران، پوچی و خلاء درونی ما است!
آنگاه برای رفع این پوچی، اندوه، رنج، اضطراب و هزار مسألهٔ دیگر، خود را درگیر عملی می‌كنیم كه آن عمل علت تشكیل توهمی همه این رنج‌ها بوده است! من وقتی براساس روش‌ها و معیارهای تو (كه در كتاب نوشته‌ای) می‌كوشم تا یك «خود» توهمی مبتنی بر قیاس را زایل نمایم، بار دیگر درگیر عمل ناصواب و فریبنده‌ای شده‌ام كه در اصل و از آغاز مسأله را بافته، شكل (توهمی) به آن داده ـ این عمل ناصواب درگیری به قیاس و سنجش یك «خود» توهمی است با معیارهایی كه تو در كتاب یا گفتارت بر ذهن اسیر توهم من عرضه كرده‌ای!

گزیده ای از سخنان محمدجعفر مصفا

فیلم مثلث به طرز عجیبی این چرخش بیهوده ذهن را به تصویر می کشد. اینکه جس توانایی خروج ندارد. اینکه بعد از پی بردن به عمق مساله هر تلاشی می کند باز در این حلقه اسیر شده است و مداوم باید آنرا تکرار کند. بحث بسیار جالبی که میخواهم برای شما در این مقاله باز کنم سه تفکر در خصوص این فیلم هستند. البته دیدگاه بنده در خصوص فیلم در بخش دوم و سوم جای گرفته است. 

تفکر اول نگاه ظاهری به فیلم انداخته و از کدهای داستان این برداشت را می کنند که داستان درباره شکنجه جس است. جس قبلاً مرده و خواسته سر مرگ را که در اینجا راننده تاکسی است کلاه بگذارد و دوباره به زندگی ادامه دهد و خدای مرگ نیز او را به عذابی دردناک دچار میکند و جس برای مدتها در لوپ گیر کرده و نمی تواند از آن خارج شود، شاهد این دید این است که در ابتدای ورود به کشتی داستانی نقل می شود از “سیسیفوس” در زمان مرگ این اسطوره او به همسرش می گوید بعد از مرگش آیین دفن را انجام ندهد. وقتی میمیرد به خدای مرگ می گوید باید زنم را تنبیه کنم که آیین را انجام نداده و مرا به زندگی برگردان ، خدای مرگ نیز این درخواست را قبول کرده و او را بر میگرداند ولیکن او همسرش را تنبیه نمی کند و به زندگی عادیش ادامه میدهد تا میمیرد.

 خدای مرگ برای تنبیه او می گوید باید سنگ بزرگی را به نوک بلندی کوه برسانی ولی هربار که تلاش میکند سنگ به خاطر وزنش می افتد و این کار مجدداً تکرار می شود. و او در یک چرخه باطل مدوام این حرکت را انجام میدهد. شاهد این مدعا نیز جایی است که راننده تاکسی به جس می گوید برمیگردی و جس درپاسخ میگوید حتما برمیگردم و قول میدهم . قطعاً ظاهر داستان همین را بازگو می کند. ولی اگر به همین اکتفا کنیم به فیلم جفا شده است. قطعاً کارگردان نگرش عمیق تری را در بطن داستانی اسطوره ای بیان میکند. و به اصطلاح لایه های پنهانی داستان را باید درنظر گرفت.

مفهومی که کارگردان به دنبال آن است. مفهوم پوچ گرایی و نهلیسیمی است. مفهومی که هر روزه با آن رو به رو هستیم و همیشه در حال تکرار تصاویر و عادتی هستیم که انگار بر ما تحمیل شده است. اگر کسی این حقیقت را به شکل دقیق بخواهد متوجه شود و ارزش ساخت این فیلم را بهتر درک کند. کافیست فصل اول سریال فوق العاده True Detective (کارگاه حقیقی) را ببیند . در آن سریال تقابلی جذاب و فلسفه گونه ای را شاهد خواهید بود که همه اسیر نوعی پوچی و تکرار و مردگی در زندگی هستند؛ یکی متوجه شده است و دیگری درگیر این توهم است ولی نسبت به آن آگاهی ندارد.وقتی به کلیت سریال نگاه می کنیم تنها یک نفر آگاه شده نه اینکه از این دور باطل خارج شده باشد.و همه غالب انسانها درگیر این دور هستند و مدوام و مداوم این را ادامه میدهند.

 

در ابدیت جایی که زمان وجود نداره هیچ چیزی رشد نمیکنه، هیچ چیزی به وجود نمیاد هیچ چیزی تغییر نمیکنه… پس مرگ زمان رو به وجود آورد تا چیزا رو بزرگ کنه تا اون بتونه بکشتشون… و شما متولد میشین اما درست در همون زندگی که همیشه داخلش متولد میشین وقتی نمی تونین زندگی هاتون رو به یاد بیارین نمی تونین اونا رو تغییر بدین و این سرنوشت هولناک و نهان همه زندگی هاست شما در دام کابوس هایی گرفتار شدین که شما رو بیدار نگه می داره.

بخشی از دیالوگ “راست” در سریال کارگاه حقیقی

پدر زن مارتی : پس تو داری بهم میگی که دنیا داره به سمت بدتر شدن نمیره ! بچه های امروزی رو میبینم که سر تا پا سیاه می پوشن,آرایش میکنن,گه به صورتشون میمالن,همه چی شده سکس !!! خود مارتی : میدونی,در کل تاریخ ما,شرط میبندم تمام پیرمردها همین حرفها رو میزدن,حالا همه ی اون پیرمردها مردن ولی دنیا دست از چرخیدن بر نداشت !
برگرفته شده از zanaei.blog.ir

بخشی از دبالوگ های سریال کارگاه حقیقی

فیلم Triangle

بخش سوم چرایی است که داستان به جهت نگرش پوچ گرایانه از آن بی بهره می باشد. چرا این دور باطل پایان نمی پذیرد. آیا راهی برای جس وجود ندارد تا از این دور باطل نجات پیدا کند. بله خیلی ساده است. باید خود را کشت!!! باید جسی اصلی کشته شود. ولی جسی درگیر جسی های دیگر در چرخه ذهن خودش است و تا زمانی که جسی به این چرخه دامن بزند و ادامه دهد و لحظه ای درنگ نکند و حقیقت را نپذیرد اسیر این هویت فکری خواهد بود و هرگز از این چرخه خارج نمی شود. در سریال کارگاه حقیقی این چرخه به جهت مرگ راست پایان می پذیرد و راست با حقیقت مواجه میشود یعنی از سیاهی مطلق به سفیدی راه می یابد. چیزی که در نگرش پوچ گرایانه وجود ندارد و به گفته راست ما محکوم به ادامه این چرخه هستیم و هیچ راه فراری از آن نداریم. البته این عزیزان راه را در کشتن جسم میداند، فکر میکنند با خودکشی خود را راحت کرده و از این چرخه خارج خواهند شد.

ولیکن اصل کشتن “من” یا هویتی به نام “من” است. وقتی شما این چرخه را پایان نیافته می بینید متوجه می شوید که نویسنده و فیلم نامه نویس نگرش پوچ گرایی را دنبال میکنند و اساساً اعتقادی به رهایی ندارند . حتی تقلا کردن برای رهایی را امری باطل میدانند. جس هیچ گونه نمی تواند رنگ زندگی ببیند و هر کاری می کند در این دور باطل اسیر است. در پایان برای درک بهتر این مفاهیم شما را ه خواندن کتاب تفکر زائد محمدجعفر مصفا و اندیشه های کریشنا مورنی همچون کتاب فراسو خشونت ایشان ارجاع میدهم.

برچسب
منبع

بیشتر بخوانید

دیدگاه s

  1. ممنون بابت مقاله خوبتون

  2. فوق العاده تحلیل و نقد کردی

  3. بسیار زیبا و عالی تحلیل کردین


افزودن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site is protected by reCAPTCHA and the Google Privacy Policy and Terms of Service apply.